سفرنامه قزوین: روزی روزگاری نرگه
به گزارش مسافرت رو، این اثر را یک شرکت کننده برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه نویسی خبرنگاران -1401) ارسال نموده و در مجله گردشگری خبرنگاران منتشر شده است.
بعد از اینکه چشمانم خاک را به یاری اشک بیرون می ریزند، روستای اجدادیم را برای اولین بار می بینم. دیوارهای کاه گلی و درختانی که آن طرف دیوار سر برآورده اند. نرگه که برخلاف نرجه نقشه های موجود، این نام ورد زبان مردمش است.
آن روز، آن لحظه و آن حس را هرگز نمی توانم فراموش کنم. نمی دانم چرا، اما به نظرم آمد دیوارهای ساده روستایی زیباترین سازه دست بشر است.
روستاییان مهربان و زحمتکش سوار اسب یا الاغی به سوی باغ و زمین کشاورزی رهسپار بودند، با نگاه هایی آشنا و خودمانی.
بعد از تماشای رفت وآمد مردم ده، دیدم در کناری، بیرون درچوبی خانه ای، پیرمردی روی صندلی پلاستیکی کوچکی نشسته بود و بی توجه به تمام جهان، چنان عمیق نگاه می کرد به دوردست ها که انگار داشت ته جهان را می دید.
هر چه باشد او با دلش بارها تمام جهان را از نگاه مهربان خودش سیاحت نموده بود، بی آنکه مجبور باشد پایش را از شهرش بیرون بگذارد.
می دانستم و می دانم آنقدر زندگی ساده روستایی او را بی احتیاج نموده که برای هیچ امکاناتی حاضر نیست هیچ کجای دیگر جز آنجا باشد.
بعد از آن رفتم به طرف تپه زرلان، جایی که تاریخ روستا سالیان دراز در آنجا مدفون بوده است. جالب اینکه مردم ده قبلا اعتقاد داشتند گنجی در این تپه نهفته است و ماری بزرگ از آن محافظت می نماید.
حالا با کاوش باستان شناسان تعیین شده اینجا شهری باستانی بوده با قدمتی بیشتر از خود شهر قزوین که هم اکنون از توابع آن است.
می گویند از 2000 سال قبل اینجا شهری مهم بوده و از دوره های مختلف قبل و بعد از اسلام آثاری از دل این آن کشف شده است. هنوز هم روی زمین خرده سفال هایش قابل مشاهده است. چقدر خوب که دیوارهای قدیمی همچنان سرپا مانده به پای تاریخ.
در نزدیکی همان تپه امامزاده زرلان است. بنایی که همچنان مورد توجه و رسیدگی مردم روستا قرار گرفته است. منحصربه فرد، با گنبدی خشت و گلی بزرگ.
قطعا پیشینیان من و مردم این روستا هر آنچه در توان داشته اند برای ساخت آن انجام داده اند که این قدر دیدنی و خاص است.
در آخر سیاحت روستای اجدادی نوبت خوردن انگور بی نظیرش بود، احتمالا محصولی همیشگی برای این خطه!
آن روز هر چه بود من بعد از گشت وگذارم حس کردم با تمام دوران این روستا پیوند خورده ام و چیزی برایم غریب نبود، چرا که خالصانه، سادگی، انسانیت و زیبایی را آنجا درهم آمیخته دیدم.
منبع: علی بابا